نامه ی (انتساب شده) چارلی چاپلین به دخترش
 
horticultureguilan
وبلاگ دانشجویان کارشناسی ارشد علوم باغبانی دانشگاه گیلان

  "نامه ی چارلی چاپلین به دخترش" آیا واقعاً دست نوشته ی پیر روزنامه نگار، آقای فرج الله صبا می باشد یا اینکه ترجمه ی کتاب دیوید رابینسون توسط مهشید ظریف سیده تبریزیان است.

 در سایت های متفاوت، تناقض هایی را در این رابطه مشاهده نموده ام اما اکثر سایت ها وصیت نامه ی مذکور را دست نوشته ی روزنامه نگار روزنامه ی روشنفکری یعنی آقای فرج الله صبا که به چارلی چاپلین منتسب شده را تصدیق می کند.  

به هر وجه، این دست نوشته یا واقعاً وصیت نامه، دارای قسمت های جالبی ست که خواندنش خالی از لطف نیست:

متن نامه:

  .....شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه نقش شاهدخت ایرانیست که اسیر تاتارها شده است شاهزاده خانم باش و بدرخش اما اگر قهقه تحسین آمیز تماشا گران عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هوشیاری دادند در گوشه ای بنشین نامه ام را بخوان من پدر تو هستم. جرالدین!....به دنبال نام تو، نام من است: چاپلين! با همين نام، چهل سال پيشتر مردم روي زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنها خنديدند، خود گريستم.

 .......من خواهم مرد و تو خواهي زيست. اميد من همه آن است كه هرگز در فقر زندگي نكني. همراه اين نامه يك چك سفيد برايت مي فرستم، هر مبلغي كه مي خواهي بنويس و بگير. اما هميشه وقتي دو فرانك خرج مي كني با خودت بگو: «سومين فرانك مال من نيست، اين بايد مال مرد گمنامي باشد كه امشب به يك فرانك نياز دارد». جستجويي لازم نيست اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت. اگر از پول با تو حرف مي زنم، براي آن است كه از نيروي فريب اين بچه هاي شيطان، خوب آگاهم. من زماني دراز در سيرك زيسته ام و هميشه و هر لحظه، به خاطر بندبازاني كه از روي ريسماني نازك راه مي روند، نگران بودم. اما اين حقيقت را با تو بگويم دخترم: مردمان بر روي زمين استوار بيشتر از بندبازان روي ريسمان نااستوار سقوط مي كنند . شايد كه شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترا فريب دهد. آن شب اين الماس ريسمان نااستوارتر خواهد بود و سقوط تو حتمي است. شايد روزي چهره زيباي شاهزاده اي تو را گول زند، آن روز تو بندبازي ناشي خواهي بود و بند بازان ناشي، هميشه سقوط مي كنند.

این را میدانم به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی بدن تورا نمی پوشاند......هيچ چيز و هيچكس ديگر در اين جهان وجود ندارد كه شايسته آن باشد كه دختري ناخن پايش را به خاطر او عريان كند. برهنگي بيماري عصرماست ومن پيرم و شايد كه حرفهاي خنده دار مي زنم. اما به گمان من تن عريان تو بايد مال كسي باشد كه روح عريانش را دوست مي داري. بدنيست اگرانديشه هاي تو دراين باره مال ده سال پيش باشد، مال دوران پوشيدگي! نترس! اين ده سال تو را پيرتر نخواهد كرد؛ به هر حال اميدوارم كه تو آخرين نفري باشي كه تبعه ی جزيره ی لختي ها مي شوی.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: